آخوند بد نیست اما .......!
ستمکاری انگلیسی ها با آخوند
هوای انتخاباتی در روستا همانند شهر تب وتاب خودش را دارد وکمتر از شهر نیست کشاورزان روستا هم دل خوش دارند که رییس جمهوری خوب باشد تا کاری برایشان انجام دهد چای آتشی ریخته شد با عطر وطعم خود فضای سایه بان داخل باغ را سیاسی روستایی کرد وهرکس شروع به گفتن درد دل می کرد البته با آمدن یک نفر از اهالی کمی حرف ها متعادل تر شد ونزدیک به واقعیت خیالی خودشان خواسته آنها بیشتر کمک مالی بود که انتظار داشتند کمیته امام وبهزیستی وطرح شهید رجایی به آنها کمک کند هر کاندیدایی که حرفش کمی متمایل به اینها باشد یا کمی شجاعتر باشد ونگذارد پارتی بازی شود حق گرفته شود ویا اینکه دزدی ومعتادی کمتر شود یکی هم می گفت آقا دزد را نگیرند ببرند چاق کنند وبا تجربه برگردد آن یکی هم می گفت بیکاری اگر نباشد جوان مریض نیست که دزدی شود بعد هم ماجرا بیخ پیدا کرد نفری دیگر بیان کرد آقا آنها که دست در کارند هم بار خودشان را بسته اند هم بار بچه هایشان را این ما هستیم که خودمان باید زیر پوشش کمیته امام برویم ومثل یک گدا با ما بر خورد کنند بچه هایمان هم از بیکاری دست به خلاف بزنند خودم که بیکار م بچه ام را کجا ببرم تازه وارد شروع بحرف کرد وگفت اگر کسی اهل کار باشد دراین کشور بیکار نمی ماند کارتون هم از کوچه محل جمع آوری کند زندگیش را می چرخاند من نفری می شناسم که خودش با بچه هایش استخوان جمع آوری می کنند والان زندگی خوبی دارند آن یکی پا از حریم گذاشت به بیرون وگفت پدر بیامرز من وتو بودیم که در راهپیمایی وانقلاب وجنگ از روغن وقند ونان خودمان گذشتیم وبچه هایمان در آن شرایط به کردستان وجنگ رفتند آن همه دلهره کشیدیم حالا برو نگاه کن آخوندی که دوچرخه نداشت حالا کاویلاک دارد و کارخانه بچه هایش هم ماندند ودرس خواندند والان هم رییس وکاره ای هستند یک نفر دیگر به تایید حرف او گفت آخوند هم بود آخوند قدیم که با خدا بودند بیچاره ها یک ماه محرم می آمدند روستا روضه می خواندند سخنرانی می کردند آخر کار هم مقداری گشگ وعدس وپنیر ویا پول هر کس به مقدار خودش به او می دادند وبعض موقع ها به زور به آنها می دادیم یا خودمان به خانه اشان می بردیم یادش بخیر چه عالمان خوبی هنوز حرفش تمام نشده بود که نفر دیگر گفت پدر جان از قدیم سفارش کرده اند در مسافرت خر واسب خودت را به آخوند ندهید چون حریفش نخواهید شد سر کلاه می شود صد تا کلاه گذاشت اما سر عمامه نصف کلاه هم نمی شود گذاشت آخوند قدیم وجدید ندارد یادم هست که مشهدی حسین از قم عالم می آورد وچون ما در یک حیاط بودیم یک اطاق برایش گذاشته بودند مشهدی حسین همیشه آب سطل های ما را برای خودش استفاده می کرد سالها بود حریف او نمی شدیم خودش کم بود یک ماه محرم هم آخوند برای مسجد می آورد من هم کوچک بودم مجبور بودم تا قنات بروم وآفتابه مسی سنگین را پراز آب کنم از شانس بد هم پدرم همراه آخوند به مسجد می رفت ومجبور می شدم صبح وعصر دوبار آفتابه پر کنم آخرش هم مزد آنرا آقای آخوند بمن با یک نقل گشنیزی سفید می داد البته بعد از اینکه یکی دوسه بار دست درازش را به جیب های درازش می کرد وکمی کمر خودش را خم می کرد دل من هم تاپ تاپ می کرد که چه چیزی می خواهد بدهد نه آقا من که راضی نیستم یکی آخوند را به خانه راه نده ودرخت آلو سیاه را به باغ چون یکساله باغ را فرا می گیرد یکی دیگر گفت نه آقا سید فلانی مگر آدم بدی هست یک دفعه جریان عوض شد آقا این سید ها خوبند ما به عمامه سیاه ها چیزی نمی گوییم چطور شد یک دفعه فرق سیاه وسفید چیه یکی گفت اینها اولاد پیامبرند وگناه دارند پیر مردی گفت ببین شما به این عمامه سفید ها که ایرانی هستند وهموطن شمایند اینقدر هرچه خواستید گفتید اما به این عمامه سیاها که با سند وشجره نامه خود به شما ثابت می کنند که عرب هستند واز کشور های عربی آمده اند ونواده پیامبرند چیزی نمی گویید پس معلوم است شما غریب پسند هستید اگر این سید ها نبودند وبه ایران حمله نمی کردند آخوند عمامه سفید هم درست نمی شد مگر اینطور نیست مشهدی غلام او هم سری تکان داد وگفت آخوند ها هم همه یکسان نیستند نمی شود ایمان داد درست است در هر قشری آدم خراب هست مگر نمی دانید مشهدی حبیب هم مثل ما کشاورز است صبح تا غروب جان می کند کار می کند نمازش وروزه اش ترک نمی شود خودتان می بینید با بیل کم کم از زمین من می گیرد حالا فکر کن در بین آخوند ها هم همینطور داشت دوباره بحث داغ می شد که تویوتای نیروانتظامی از فاصله دور نمایان شد بساط قلقلی بطور معجزه آمیزی ناپدید شد دوباره یک سری چای آتشی با کتری وقوری سیاه ودسته سیمی ریخته شد تویوتا کنار جاده ایستاد واینها هم حرف آب وآفت وگوسفند را شروع کردند سر گروهبان با سبیل وهیکل تنومند خود با لهجه لری سلامی داد وخدا قوتی وسراغ خانه علی آقا را گرفت وافراد خانه اورا نشان دادند یکی پرسید سرگوهبان چی شده گفت چیزی نیست همانند قبل است از لحن حرف او معلوم بود دوباره پسر علی آقا یا دزدی کرده یا با دزد همکاری کرده است نزدیک اذان مغرب شده بود افرادی که آنجا بودند با همان سادگی خود وضو گرفتند وبه نماز جماعت آخوند عمامه سفید رفتند در بین نماز مغرب وعشاء از او سوال کردم خوب دولا وچهر لا می شوی پشت سر آخوند او گفت اینجا یک چیزی است کنار جوی آب هم یک چیزی دیگر بلاخره نمی دانم قسم حضرت عباس را قبول کنیم یا دم خروس را این مردم چه هستند خدا می داند وخودشان البته آخوند هم خوب از پس این مردم می آید یکی می گفت خدا نجار نیست اما تخته را با تخته خوب جفت می کند آخوند را با مردم خوب کنار هم گذاشته است انگلیس کجا بوده است خود این مردم هزار تا انگلیسی را درس می دهند منتهی کار بجای باریک که می رسد در این میان پای انگلیسی ها بمیان می آید قدیم ها می گفتند به کرمان گنه کرد آهنگری به قوچان زدند گردن مسگری این مردم خوبند آخوند هم خوب است باید کتک را به انگلیس زد که مکار است وتفرقه گر حالا اگر یک انگلیسی پیدا نشود واعتراض کند که آقا بخدا قسم مانه این مردم وسیاست هایشان را شناخته ایم نه این آخوند ها را ماباید از این ها درس بگیریم تا خوب هستند که سرشان به کار است تا تقی به پوقی می خورد پای مارا وسط می کشند .نویسنده:شریف*********************************************نظر شما در مورد این مطلب چیست اگر نظری دارید حتما به ما اطلاع دهید خوشحال می شویم